-
خداحافظی
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1393 18:46
خداحافظی برای هر کسی یک معنی دارد.حتی امروز فهمیدم که انواع مختلفی هم دارد.خداحافظی ترمیناتوری،خداحافطی کازابلانکایی،خداحافطی کیمیایی،خداحافظی موراکامی و چند نوع خداحافظی دیگر.یک خداحافظی هم هست که خداحافطی بوفی ست. میروم تا دم بغض اما برمیگردم .یک نت مانده بود تا کار را تمام کنم.فقط یک سل مانده بود.دشتی بودم امروز...
-
ترس
چهارشنبه 15 مردادماه سال 1393 13:18
آنکس که یه خاطر دزد خانه ی همسایه ٬ خانه اش را بفروشد ٬ فقط ترس به خانه اش می آورد
-
ترس
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 15:19
خوشگلی زنها با دیوونگی شون ارتباط مستقیم داره! هرچقدر خوشگل ترن دیوونه ترن! سیندی : توهین قشنگی بود! خوشم اومد ... دیالوگ فیلم ولتاین آبی من از این دیالوگ و از این عکس میترسم
-
آبیاری در سحرگاهان رمضان
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 14:20
اینجا زیر آسمان پر ستاره کنار زمزمه ی آب و سمفونی جیرجیرکی در همین حوالی سهم من از تو همین ...... نقطه چین است که جای خالی تو را نجوا میکند دلم بهانه ات را میگیرد رمضان 1393 بخشی از طولانی ترین قطعه ای که تا حالا نوشتم
-
روزگار بدون کنت
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 11:57
اگوست کنت در 1798 در مونپلیه فرانسه دنیا امد و بیست سال بعد هم در 1818 در شهر تریر در استان راینلاند در مرزهای غربی پروس کارل مارکس یه دنیا آمد. نظریه اثبات گرایی کنت و دیدگاهش در باره طبقه کارگر هیچ گاه مقبولیت نظریه طبقاطی مارکس و مبارزه برای متحد ساختن طبقه کارگر را نیافت.کنت معتقد بود به چندین دلیل طبقه ی کارگر از...
-
رمضان در اراک
دوشنبه 16 تیرماه سال 1393 13:30
امروز 1393/04/15 و اذان صبح به افق تهران ساعت 04:07 و اذان مغرب ساعت 20:43 یعنی تهرانی های عزیز 16 ساعت و 35 دقیقه روزه میگیرن در همین روز اذان صبح به افق اراک ساعت 4:22 و اذان مغرب 20:46 یعنی همشهری های عزیز اراکی من 16 ساعت و 22 دقیقه روزه میگیرن در واقع ما اراکی ها از تهرانی ها 13 دقیقه کمتر روزه هستیم!
-
حافظانه
شنبه 7 تیرماه سال 1393 16:17
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زده ام فالی و فریاد رسی می آید
-
بحران مشروعیت
جمعه 30 خردادماه سال 1393 11:44
به یک نفر راننده ی تاکسی جعت تحلیل مسایل خاور میانه نیازمندیم! اولین بار که جمله ی بالا را خواندم خندیدم.عکس العملی که احتمالا از سوی شما نیز صورت گرفته باشد.اما به راستی راننده های های تاکسی یا به عبارت دیگر "توده" چه تحلیل هایی از رخدادهای اطرافشان دارند.برای همین منظور موضوعی را انتخاب کردم و شروع به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 13:47
تمام شعرهای عاشقانه از قریحه ی توست فقط زبان شاعری و قلم شاعری کم بود که عاشقانه ترین غزلت را به روی کاغذی از جنس ماه بنویسی نیمه شب بیست و هفتم خرداد نود و سه
-
عشق ... فیلمی از میشاییل هانکه
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1393 02:45
جایی خوانده بودم که در مصر باستان برای کشتن افراد از روش های مرسومی مثل اعدام یا سر زدن با شمشیر و مانند این استفاده نمیکرده اند.مجرم را روی زمینی صاف که در ان بذر نوعی نی که نوک تیزی دارد میخوابانده اند و هر روز به مجرم آب و غذا در حدی که نمیرد میداده اند و منتظر رشد نی ها می شدند.با گذشت هر روز مقداری از این نی در...
-
دست
سهشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1393 16:51
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
-
بودن و شدن
یکشنبه 15 دیماه سال 1392 13:33
آیا قرار بود اینی بشوم که شده ام؟ چقدر فرق دارم با خودم
-
پنجاه و سه ترانه ی عاشقانه
جمعه 24 آذرماه سال 1391 20:26
نگاه کن ، پرندگان زمستانی ، چگونه در دل من خود را گرم می کنند و ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جوید ببین چگونه تو را دوست دارم که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد و در حرارت خونم پناهی می جوید . دوستت دارم اقیانوس ها کنار جوی خانه تو زانو می زنند و رد قدم های تو را می بویند توفان ها به کناری می ایستند تا...
-
هدیه ای برای تخریب
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 09:21
روزهای اول یک جانماز ساده ی سبز رنگ به همه ی سربازها دادند.تا روزی که نماز خواندن را دوباره شروع کردم و نگاهم به نوشته ی روی جانماز افتاد : هدیه از گردان تخریب نشانه ها را که پیش هم می گذارم راهم روشن تر می شود.حالا تخریب میکنم گذشته ای را که در آن چیزی نساخته ام!
-
خیال
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 13:12
کجای جنگل از بوی تو خالی ست؟ همان جا بوی گل های خیالی ست
-
صبحانه
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 11:33
سیب ها را از باغ خان دایی چیدیم و با مادرم مربایشان کردیم.حالا صبح هایی که از پادگان برمیگردم سر راهم دو عدد نان بربری هم میخرم و با آن کره ی محلی که عمه جانم درست کرده به عنوان یک "صبحانه ی فامیل مشترک" به بدن میزنم!جای همه تان سر سفره صبحانه ام خالی . . .
-
حسود هر گز نیاسود
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 10:18
حسادت غالبا معلول دیدن و به دست نیاوردن است. اما گاهی حسادت میورزی به آنهایی که می بینند آنچه را که تو به دست آورده ای و از دیدنش محرومی . . . . . . بعضی ها اینگونه اند!
-
فرهنگ انتظار
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 10:12
چشمم نمیرسد به چیدن لبخند های تو تنگ است این دل و چشمم در صید حسرت این روزهای بی تو است صبرم بریده و این بی شمار کس در خانه ی شما با بی خیالی تمام در حال رفت و آمدند گاهی چه بی تفاوتند آنها که در حضور تو چشمان خویش را تذکر نمیدهند! حس حسادت و سوسوی یک سراب دیدن به قدر یک لحظه و بعدش فرار شب کوری و ندیدن ماه و...
-
وقتی میفهمی خداوند فراموشت نکرده
شنبه 14 مردادماه سال 1391 18:25
آیات 37 و 38 سوره نور رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تجَِرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ الصَّلَوةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَوةِ یخََافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَرُ پاکمردانى که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و دادن زکات غافل نگرداند و از روزى که دل و دیدهها در...
-
سربازی 9
شنبه 14 مردادماه سال 1391 18:14
این عکسهایی که این پایین می بینید از دفترچه ی خاطرات یک سربازه که توی پادگان خودمونه و در مورد دوران آموزشیش چند خط نوشته.تا قبل از این فکر میکردم همچین متن هایی ساختگی هستن ولی باور کنید که حقیقت محضه.لطفا به تمام غلط های املایی و دستور زبانی دقت فرمایید.این دفترچه رو حدود بیست روز قبل ازش گرفتم و چون وارد کردنش به...
-
سربازی ۸
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 11:20
ماجراهای خدمت پایان ناپذیرند: به جای پست دادن دارم میرم ارومیه . مسابقات فوتسال قهرمانی نیروی زمینی سپاه . هشت نفر از کادر رسمی و دو نفر هم سربازیم . من به عنوان دروازه بان تیم انتخاب شدم . بعد از چهار سال دوباره دروازبان یه تیم شدم . این دو سه روزه که داریم میریم تمرین و استخر و بخور و بخواب . بعدشم که یک هفته عشق و...
-
سربازی 7
شنبه 17 تیرماه سال 1391 12:27
ساعت سه بعد از نیمه شب که میشود،در بیست و پنج کیلومتری اراک،جایی که از شهر فقط یک هاله ی نور معلوم است،مهمترین اتفاق دژبانی،میشود هرزگی یک قوطی فلزی نوشابه که باد رهایش نمیکند.یا نگاه های کنجکاو یک خرگوش را دنبال میکنم که بدون برگه ی خروج،سرش را بالا میگیرد و از در پادگان خارج می شود.گاهی هم اگر شانس داشته باشم،از آن...
-
سربازی 6
سهشنبه 6 تیرماه سال 1391 21:37
از امروز به عنوان دژبان در پادگان مشغول به خدمت شده ام.بیست و چهار ساعت در پادگان و بیست و چهار ساعت هم استراحت در منزل.در زمانهایی که در پادگان هستم به همراه احسان و مجتبی سر پست هستیم که طبق لوحه ی دژبانی دو ساعت کار و چهار ساعت استراحت داریم.از نظر برخی از بچه ها جای خوبی ست و بعضی ها هم نظری دقیقا عکس این را...
-
Sergeant First Class / گروهبان دوم / رزم دار دوم
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 13:38
گروهبان نام یکی از درجات نظامی است. در ارتش و سپاه به کسی گروهبان گفته میشود که فرمانده یک گروه باشد. گروه، نام از یگانهای ارتشی است که معمولاً از ۸ تا ۱۲ نفر تشکیل شده است. هر گروه خود معمولاً از دو جوخه تشکیل میشود. درجه گروهبان در نیروی زمینی برابر با درجه مهناوی در نیروی دریایی است. پیش از دوره رضاشاه به...
-
سربازی 5
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1391 21:05
میگوید : این "پوکه ی فشنگ ثاقب" است. میگویم : از کجا میدانی؟ میگوید : اینها جزو دروسمان است. چشمم روی پوکه ی فشنگی که لای دستان خواهر شانزده ساله ام نشسته خشک می شود. یاد جمله ی هانتیگتون می افتم که گفته بود : مرزهای اسلام خونین است. شاید قرار است خواهرم روزی برابر تین ایجرهای امریکایی بایستد که اینگونه...
-
سربازی 4
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 11:50
ما یه مشت سربازیم جون به کف که عزرائیل با اکیپ ما جوره پس یه مشت سرباز باحال با همند که هر کدوم واسه خودشون داستانا دارن حاضریم واسه چهار چیز جون قابلو بدیم خدا وطن خونواده و رفیق (هیچکس)
-
کرمانشاه.کیلومتر ۱۸ جاده کامیاران.پادگان آموزشی شهدا
جمعه 5 خردادماه سال 1391 12:05
می دانم که صیاد شیرازی و چمران روزگاری در این پادگان بوده اند ولی این آدمهایی که امروز اینجا زندگی می کنند از دنیای دیگری می آیند یا بهتر است بگویم اینجا دنیای دیگری ست! اینجا اخر الزمان است همه برابرند فقط نمیدانم چرا این کوه ها حرکت نمی کنند زمین٬زیر پای ما ایستاده است!
-
8 - 2 - 2 - 185
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 18:57
بسم الله الرحمن الرحیم.اینجانب لیسانس وظیفه حسین صادقی جمعی دوره آموزشی 185 گردان دوم گروهان دوم دسته اول کد هشت هستم جناب. سلم علیکم : علیکم السلام ورحمه الله و برکاته خسته نباشید : نصر من الله و فتح غریب و بشر الصابرین . . . یا حسین درود : درود جناب
-
زلف بر باد بده
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 12:41
مخلوطی از حس های متضاد را درون خودم جمع کرده ام که آزارم میدهد ولیکن از این تجربه ی جدید لذت می برم.هر روز را با یک حس ناشنخته طی میکنم.میدانم که این ده روز قبل از اعزامم را فراموش نخواهم کرد.انگار که بدهکارم.به این زمین و سرزمین.به خودم.انگار که باید رفت و این باری را که روی دوشم سنگینی میکند روی زمین بگذارم.خیلی ها...
-
حرفهای خورده
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 10:36
بین حرفهایم گم می شوی اجازه ندارم نامی از تو ببرم وقتی که صحبت دیگران در خصوص ماه است