سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

inception



چون کسی بهم پیشنهاد نکرد ٬ دیدمش!

فیلم قشنگی بود.ولی فقط قشنگ بود.یه فیلم خوب فقط نباید قشنگ باشه!

از بازی دیکاپریو هم خوشم اومد.چون میدونه داره کجا میره.

کاش سوپراستارهای سینمای ما هم از این بچه خوشگل آمریکایی ها یه چیزایی یاد بگیرن!

ذات نوشتن


یه حس هایی هست که نوشته میشن چون باید خونده بشن

یه حس هایی هست که نوشته میشن چون باید نوشته بشن

روی سنگهای دهکده ی من حسی نوشته می شه که باید نوشته بشه

واسه خونده شدن چیزی نمی نویسم


چیز نوشت : یه زمانی خیلی برام مهم بود که کامنتدونیم چند تا نظر داشته باشه.ولی دیگه برام مهم نیست.همین تعداد کمی که هست کافیه!

پنجره

چند کیلومتر قبل از اینکه به زمین های زراعی پدر بزرگم برسم،وقتی از زیر همان پلی که به رضا شاه نسبتش می دهند می گذرم،دقیقا  رو به روی ریل راه آهن و کنار جاده ی اصلی ده، یک کارگاه چوب بری قدیمی هست.همیشه کنار ریل خرمنی از کنده های نبریده جمع شده.اواخر زمستان فکری به ذهنم خطور کرد که به نظرم قشنگ جلوه کرد.قسمت اولش این بود که پوستر محمد رضا شجریان را با پوست چوب هایی که به عنوان ضایعات همیشه کنار ریل ریخته است تزیین کنم.گرچه ظرافت چندانی برای ساختش به کار نبرده ام اما به نظرم قاب عکس متفاوتی از کار در آمد.بیشتر هم از این جهت خرسند شدم که قاب محبوب ترین پوسترم را با دست خودم ساخته ام و به دیوار آویخته ام.چگورا با تمام هیبتش حالا حالاها باید کنار پنجره ی اتاق خاک بخورد تا بتواند قاب عکسی با این مختصات ویژه داشته باشد.کمونیست بودن هزینه دارد ! این را همان موقع که ارنستو را روی دیوار می کوبیدم تذکر داده بودم.هم به خودش و هم به خودم.نمی شود که عکس یک چریک انقلابی  را با چوب تزیین کرد.پوکه های فشنگ می تواند گزینه ی مناسبی باشد.گاندی را هم شاید با برگهای زیتون های وطنی.اما محمد رضا قضیه اش با همه ی پوسترها یک توفیر بزرگ دارد.آن هم موسیقی ست.عصرهای جمعه که می رسد،فقط از پنجره ی موسیقی استاد آواز ایران می توانم به دنیای غم گرفته ی اطرافم نگاه کنم.پنجره ای شبیه همین قاب عکسی که برایش ساخته ام.تصورش هم برای لذت بخش است وقتی که زیر سایه ی درختهای بادام و روی یونجه ها لم می دهم ، mp3 player  ام را روشن می کنم و صدای چپ کوک استاد را وقتی افشاری می خواند گوش میدهم: 

ای خدا این وصل را هجران مکن / سرخوشان عشق را نالان مکن 

 نیست در عالم ز هجران تلخ تر / هر چه خواهی کن ولیکن آن مکن (مولانا) 

موسیقی یعنی زندگی و زندگی برای من بدون شجریان یعنی هیچ .  

شجریان

 

پ ن ۱ : با پوکه ی فشنگ یا برگ زیتون به قبرستان بالای ده هم نمی شود نگاه کرد. یعنی چگوارا و گاندی بروند غازشان را بچرانند وقتی شجریان خودمان هست!

بی ربط نوشت : فوتسال بازی کردن حتی توی خواب هم لذت بخشه ، وقتی کمر درد نداشته باشی! اینو امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدم فهمیدم! دلم واسه بچه های باشگاه و جیر و جیر کردن کتونی هام تنگ شده . به خودم قول دادم اولین روزی که برگشتم با پیراهن آرژانتین بازی کنم .

با ربط نوشت : یک هفته ست که اینترنت ندارم و احتمالا یک هفته دیگه هم نداشته باشم!  

برای دانلود ساز و آواز افشاری (ای خدا این وصل را هجران مکن)  اینجا کلیک کنید 

پ ن ۲ : هنوز هم برام سخته از موسیقی بنویسم.دنبال بهونه بودم که شروع کنم.خدا رو شکر تونستم.