سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سربازی 5


میگوید : این "پوکه ی فشنگ ثاقب" است.

میگویم : از کجا میدانی؟

میگوید : اینها جزو دروسمان است.

چشمم روی پوکه ی فشنگی که لای دستان خواهر شانزده ساله ام نشسته خشک می شود.

یاد جمله ی هانتیگتون می افتم که گفته بود : مرزهای اسلام خونین است.

شاید قرار است خواهرم روزی برابر تین ایجرهای امریکایی بایستد که اینگونه حرامش میکنند!


سربازی 4



ما یه مشت سربازیم جون به کف

که عزرائیل با اکیپ ما جوره پس


یه مشت سرباز باحال با همند

که هر کدوم واسه خودشون داستانا دارن


حاضریم واسه چهار چیز جون قابلو بدیم

خدا وطن خونواده و رفیق

(هیچکس)

کرمانشاه.کیلومتر ۱۸ جاده کامیاران.پادگان آموزشی شهدا

می دانم که صیاد شیرازی و چمران روزگاری در این پادگان بوده اند 

ولی این آدمهایی که امروز اینجا زندگی می کنند از دنیای دیگری می آیند 

یا بهتر است بگویم اینجا دنیای دیگری ست! 

اینجا اخر الزمان است 

همه برابرند 

فقط نمیدانم چرا این کوه ها حرکت نمی کنند 

 

 

زمین٬زیر پای ما ایستاده است!