میگوید : این "پوکه ی فشنگ ثاقب" است.
میگویم : از کجا میدانی؟
میگوید : اینها جزو دروسمان است.
چشمم روی پوکه ی فشنگی که لای دستان خواهر شانزده ساله ام نشسته خشک می شود.
یاد جمله ی هانتیگتون می افتم که گفته بود : مرزهای اسلام خونین است.
شاید قرار است خواهرم روزی برابر تین ایجرهای امریکایی بایستد که اینگونه حرامش میکنند!
افتادی وسط منطقه جنگی!
بابا یه سربازیه بیخیال چقدر درگیرش شدین؟!
وقتی نمیتونی حتی لباس سربازی بپوشی خب حق داری همچین حرفی بزنی!