سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

زلف بر باد بده

مخلوطی از حس های متضاد را درون خودم جمع کرده ام که آزارم میدهد ولیکن از این تجربه ی جدید لذت می برم.هر روز را با یک حس ناشنخته طی میکنم.میدانم که این ده روز قبل از اعزامم را فراموش نخواهم کرد.انگار که بدهکارم.به این زمین و سرزمین.به خودم.انگار که باید رفت و این باری را که روی دوشم سنگینی میکند روی زمین بگذارم.خیلی ها میگویند :علافیه!من اما میگویم دین است.حس وطن پرستی ام باد کرده.بچه ها میگویند موقع رژه پاهایت را محکم نکوب تا نشان بدهی خیلی ناسیونالیست هستی.وطن پرستی خلاصه می شود در :جانم فدای رهبر!علی میگفت فقط حق خواندن یک روزنامه را داریم:کیهان!با این اوصاف فکر کردن به آریوبرزن مزحک به نظر میرسد.ولی با این اوصاف همین که خودت را سرباز این سرزمین بدانی ذهنت با تاریخ درگیر می شود.حتی فکر کرن به زین الدین و همت هم غرور آفرین می شود برایت.فرقی ندارد کجای تاریخ ایستاده ای.آب و خاک این سرزمین حکومت برحق و ناحق نمی شناسد.باید سرباز وطن بود.


یکی میگفت واسه یه مرد سه تا چیز مهمه:عشقش و رفیقش و وطنش!وقتی فکر میکنم چند وقت قراره نباشم این دو تای اولی میره روی مخ.به خصوص برای من که زندگیم خلاصه میشه توی همین دو تا.شاید طاقت بیارم که دو هفته فسنجون نخورم ولی طاقت نمیارم که به رفقام سر زنم!حتی اگه شده یه  زنگ کوچولو بزنم احوالشونو می پرسم.واقعا وابستگی دارم.یه شب داشتم فکر میکردم چقدر سخته که شبها نمیتونم به رفیق رفقا زنگ بزنم یا اس ام اس بدم.اصلا زندگی بدون تلفن همراه هم مگه ممکنه؟!حس قشنگی نیست.الان که نرفتم فکر کردن بهش آزارم میده.اون موقع خدا به دادم برسه.علی ـ پسر دایی ـ میگفت : عادت میکنی.به همه چیز.به روحیه نظامی.به ریش بلند.به صلوات های غیر معقول.به زنگ نزدن.به ندیدن.به سنگ بودن.میگفت فقط اوایلش مبارزه میکنی بعد مثل یه دونده خسته از پا میفتی و مثل بقیه شون میشی!دعا کردم اینجوری نشم.دعا کردم عادت نکنم.


خیلی حرف هست که میشه اینجا نوشت اما همه ی حرفام ارزش اینو ندارن که بنویسم.باید توی دلم بمون.

از بعضی چشمها خجالت میکشم.

حرفهای خورده


بین حرفهایم گم می شوی

اجازه ندارم نامی از تو ببرم

وقتی که صحبت دیگران در خصوص ماه است