سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سهراب

 

یک نفر دیشب مرد 

و هنوز 

نان گندم خوب است

با احتیاط حمل شود

 

این سفر همه چیز شکسته بود

نمازم 

دلم 

و حتی  

ستون های تخت جمشید

راه

 

همه ی این جاده ها بی راهه اند 

وقتی به تو نمی رسند

دنیای مجازی !

۱ ) خیلی پیش تر از این باید برخی حرفها را می زدم.اما وقتی معنای خویشتن داری و سکوت میشود چیز دیگری،حماقت است که بنشینی و ببینی که بعضی ها که شش ماه است حاضر نشده اند انگشتان نحیف شان را روی کلیدهای کیبورد فشار بدهند تا مگر برای دلخوشی ما هم که شده یکی دو نظر از خودشان ساتع کنند،جواب یک کامنت دوستانه را توی وبلاگشان بدهند و یادشان برود که روزگاری همین آقای ح اسم دیگری رویش می گذاشته اند! 

گویا زحمت داشته جواب کامنت بنده در وبلاگ خودم داده بشه و از همین رو بوده که سعی شده جوابیه به عنوان یک توضیح! در صفحه اول وبلاگ درج بشه.بار اول نیست که شاهد چنین برخوردی هستم.سرکار علیه عادت دیرینه به این امر دارند!

ادامه مطلب ...

افطاری


چند برگ پونه ی نم دار که از کنار جوی آب چیده ام ٬ چند تکه نان قطعه قطعه شده ی سنگک ٬ پنیر کالبر ٬یک جعبه بامیه  ٬ رطب مضافتی و  یک قوری چای دودی در زیر نور ماه شب سیزدهم می شود افطاری من و خانواده ام وقتی زیر درختهای بادام نشسته ایم.

حافظ


چهار زانو نشستم پایین مزار.به یکی از ستون ها تکیه دادم.به سنگ سفید رنگش خیره شدم و به یاد یکی از بهترین دوستانم آواز خوندم.این بهترین آوازی بود که تا امروز خوندم.در حضور حافظ و با شعر حافظ . . . تقدیم به وحید عزیزم که مجبورم کمتر ببینمش.


یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

باران که می بارد تو می آیی

 

آن روز که آمدی 

باران می بارید 

و هنوز تابستان بود!

 

پ ن ۱ : وقتی وسط تابستون بارون میاد هیچ کشاورزی خوشحال نمیشه.اینو از لکه های سیاه روی سنبل های گندم میشه فهمید.

پ ن ۲ : وقتی قراره مهربون ترین آدم دنیا رو بعد از کلی وقت ببینی تنها کاری که میتونی بکنی اینه که بهش نشون بدی خوشحالی.اگر قبلش خیابونهای شهر بارون زده باشن کارت راحت تر هم میشه! 

پ ن ۲+۱ : پارادوکسهای احساسی یک سوسیالیست ـ آنارشیست : بارون ایندفعه بد رفت روی مخم.موندم برای خودم خوشحال باشم یا برای خیلی ها ناراحت! 

پ ن ۴ : هوا گرفته بود،باران می بارید و کودکی زیر لب می گفت : خدایا گریه نکن٬درست میشه!