سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

حافظ


چهار زانو نشستم پایین مزار.به یکی از ستون ها تکیه دادم.به سنگ سفید رنگش خیره شدم و به یاد یکی از بهترین دوستانم آواز خوندم.این بهترین آوازی بود که تا امروز خوندم.در حضور حافظ و با شعر حافظ . . . تقدیم به وحید عزیزم که مجبورم کمتر ببینمش.


یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سال‌هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند
کس به میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی‌داند خموش
از که می‌پرسی که دور روزگاران را چه شد

نظرات 13 + ارسال نظر
صفیه دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:15 ب.ظ http://abnu30.blogfa.com

خوشا شیراز و وضع بی مثالش


دلم شیراز خواست ...


راستی یادم باشد تو را که دیدم بگویم اواز بخوانی ...

اگه دیدی باشه!

ماهور دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.tanbeghazadade.blogfa.com

خوشا شیراز و وصف بی مثالش
خداوندا نگهدار از زوالش...
با این عکس من دوباره احساساتی شدم
به نظرتون حافظ چرا منو نمیطلبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
........................................
شنیدن داشته صدای شما تو ااون فضا..

چون باید بری ترمینال بلیط بخری!
همینجوری که نمیطلبه!

دایی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام دوست من
وبلاگت عالیه خصوصا عکس از زیارتگه رندان جهان

« بر سر تربت من چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود »

اگه به ما هم سری بزنی و نصیحتی بنگاری خرسند می شویم
یاحق

سلام
ممنون از تعریفت
شعرت هم به جا بود
توی حافظیه که پا بذاری یکی دو جا این شعر به چشمت میخوره

یوسف دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 ب.ظ http://dele-sade-man.blogfa.com

یاد آلبوم بیداد استاد افتادم

خوش میگذره حسین جان؟

دقیقا همون آواز رو خوندم
ایول
در حال حاضر در بهترین شرایط به سر میبرم
با این که کلی مشکل ریز و درشت ریخته دور و برم
شما خوبی؟

هاله دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ب.ظ

چرا من نمیتونم این حالتی که میگی رو تصور کنم؟
خیره شدن...آواز خوندن..!
این حالتا اصلا بهت نمیاد

چرا نمیتونی تصور کنی؟خب واضحه.چون نمیتونی تصور کنی دیگه
وقتی فقط دو بار منو دیدی چه جوری میخوای تصوراتت از من درست باشه!
ولی خب چه میشه کرد؟
دارم به بعضی حرفها عادت میکنم!

وود سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ق.ظ

هی !!! این دنیا اونقدرا کوچیک هست که با آواز خوندن یا هوار کشیدن جایی که دوست داری به اندازه ی باقی عمرت که عمرا ندیدی لذت ببری !

از اون حرفا بود که یه دونه میزنه توی دهنت و بعد ماچت میکنه!
دقیقا همینه که میگی
ولی من هوار نکشیدم!فقط آواز خوندم!

وود سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ

هوارو از قصد گفتم ! چون بعضی وقتا هوار کشیدن خیلی بهتر از رو نت خوندن بدون هیچ فالشیه و از قرار معلوم مثه اینکه تجربه نکردی!!!

اتفاقا هوار هم کشیدم
عربده هم زدم
لیدر هم بودم
بوق هم زدم
ولی کنار حافظ که جنگولک بازی در نمیارم! میارم؟!

وحید پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:10 ب.ظ http://pichayam.blogsky.com

سلام
خوبه اونجا حسابی جای منو خالی کردید . چون می دونی که اگر خودم بودم می گفتم حسین بخون . چی ؟ شاید مثلا اون شعر عطار :
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

به هر حال من دوست دارم ... زیاد زیاد

me too

صفیه پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:14 ب.ظ http://abnu30.blogfa.com


تو کنار حافظ ؟!

جنگولک بازی ؟!

نه باو اصن ...
ادم کنار حافظ قلبش خجالت می شکه بزنه ...

محمد جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ق.ظ

لبریز غزل بیا همی آهسته

چون آیه بخوان مرا کمی آهسته

آهسته مرا رها بکن از سر عشق

تا در تو رها شوم دمی آهسته

یوسف جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:03 ب.ظ http://dele-sade-man.blogfa.com

شکر خدا. منم خوبم. به قول تو با اینکه کلی مشکل دارم ولی زندگی خوبه!

سلام من رو هم برسان به حافظ

هاله شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.haleh-deltang.blogfa.com

چه جواب قانع کننده ای دادی به کامنت من. کلا دوست داری حاضر جواب باشی .. ولی نمیشه... بازم تلاش کنم

یعنی واقعا فکر میکنی جواب دادن به تو نیاز به تلاش داره؟!!!

مهندس هویج شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:01 ب.ظ

من همیشه از شنیدن صدای خوندن یه آواز سنتی بغضم میگیره.. یه حال عجیبی پیدا میکنم...شاید خیلی خیلی عجیب.
فکر کنم خدا خودش میدونسته بی جنبه هستم و واسه همین نذاشته کسی که صدای خوندن داره کنارم باشه...
خوش بحال نزدیکانت..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد