سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

ماخامت

 

دلم برای روزهای کودکی مان تنگ نخواهد شد.برای وقتی که به دنبال آجری شکسته می گشتیم تا تیرکی شود برای دروازه مان٬برای وقتی که دمپایی مان را شلخته روی زمین می کشیدیم و راه میرفتیم و کرکره خنده راه می انداختیم٬برای وقتی که کنار آن جوی آب پاتوق می کردیم.برای وقتی که دعواهای محله ای راه می انداختیم و مادرانمان مجبور بودند سر زانوهای پاره مان را بدوزند.حتی دلم برای پله نشینی های شبانه مان هم تنگ نخواهد شد.برای ولگردی های شهری و آن مغازه ی همیشه بسته نیز هم.دلم برای مکانهای شبانه مان٬برای اتو زدن های خیابان خرم٬برای شبهای قدر و پارک جنگلی٬برای باشگاه و جیر و جیر کتونی وورد کاپ نو و برای کتابهای نیمه خوانده مان هم تنگ نخواهد شد.سلمونی محمد و دفتر شرکت و خونه ی وحید و ساکر ۱۱ و سمبوسه فروشی های کنار پل و کوکاکولا خوردن با شکم روزه هم جایی برای دلتنگی ندارند.من دلم آنقدر بزرگ نیست که بتواند برای آن شب های نفس گیر زندگی تنگ شود.به خاطر که داری؟

آن روز که خانه بر می بستی برایت نوشتم : هر کجا هستم باشم ٬ آسمان مال من است.حتی برای پنهانی آن یک نقطه ی جا افتاده از شعری که به دیوار اتاقت کوبیده ای هم دلتنگ نخواهم شد. 

دلتنگی٬داستان مردان کوچکی ست که به قدرت قلبهای پاک ایمان ندارند و من به بزرگی تو ایمان دارم. 

گه ملحد و گه کافر و دهری باشد/گه دشمن خلق و فتنه پروز باشد 

باید بچشد عذاب تنهایی را/مردی که ز عصر خود فراتر باشد! 

 

سفر بخیر رفیق

نظرات 3 + ارسال نظر
وحید چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:57 ب.ظ http://pichayam.blogsky.com

سلام
منم می خوامش . یک عشق در دو دل می گنجد ؟؟؟

سلام
آره
چرا نمیگنجه
احسان من توی همه ی دلها میگنجه!
عاشق همه تونم!!!!

یوسف جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:50 ب.ظ http://dele-sade-man.blogfa.com

واقعا دوست خوشبختیه که تو رو داره

من خوشبخت ترم که اونو دارم

احسان سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:10 ب.ظ

اصلا خرابم.بالاخره تونستم بیام کافی نت و برای این مطلبت نظر بذارم.خیلی وقته که این رو خوندم.ولی حیف که با موبایل نمیشه نظر داد.تصور کن الان کنار آهن فروشی دارن برامون ۲۰ تن آهن خالی میکنن من اومدم اینجا.پیچ.ندم.عزیز دلمی حسین جون.یادته یه بار بم گفتی نمیتونم تو چشمات نگاه کنم بگم دوست دارم؟میخوام تو چشات نگاه کنم بگم من هم دوست دارم.به اندازه تموم لحظه های با هم بودن.

پاسخ : ماخامت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد