تصور اینکه چه جوری حالت بد شده حالمو بد میکنه.تا حالا هیچ وقت کم بودنت توی خونه اینجوری اذیتم نکرده بود.شب که توی جام ولو شده بودم وقتی صداتو شنیدم که برگشتی خونه بال در آوردم.دقیقا بال در آوردم.چون اصلا نفهمیدم پله ها رو چند تا چندتا و چه جوری از طبقه پایین تا بالا اومدم.
دیروز از خودم بدم اومد.بیشتر به این خاطر که غروبش جای اینکه با تو باشم رفتم پی یللی تللی با رفقا.خوب که شدی قول میدم دوباره هر روز عصر دو نفری بریم پارک پیاده روی.
ببخشید که دیر رسیدم
پ ن 1 ) حالم از هر چی بیمارستانه به هم می خوره!
پ ن 2 )خیلی لذت بخشه که جلوی چشم دختر-پسرهای جلف توی پارک دست مامانت رو بگیری و راه بری.فخر فروشی از این بالاتر هم هست؟
شماهااااا! همیشه دیر میگیرید..
دیر میرسید ...هرتصمیم غلطی رو ترجیح میدید و بعد تریپیه عذاب وجدان بر میدارین..
البته از پ-ن ۲ میشه حدس زد چقدر سرتون به سنگ خورده .. بیشتر از روا نیست مورد هدف قرار بگیرید...
بیشتر شبیه یه بیانه ی ضد جنگ بود تا کامنت دوستانه!
ولی چشم
از این به بعد سعی میکنم دیر نرسم
امان از وقتی کوتاهی میکنیم....
امااااااااااااااااااااااااااااااااااان
قدر بدون این روز هارو حسین جان. خدایش بهت حسودیم میشه که می تونی با مادر بری پارک و دستش رو بگیری و باش قدم بزنی. کاش منم می تونستم.
حسود هرگز نیاسود
چشم آقا یوسف عزیز
جواب پ ن 2: نه!
چه عجب
بالاخره سر یه مساله هم نظر بودیم
مقادیر متنابهی خوشحال می شویم
ما دران زیبا ترین واژه عشقند البته اینم در وصف مادر خیلی کمه من که همه ی زندگیم یه؛ نه نه؛ است
چه زندگی بزرگی داری
نه نه کم چیزی نیست!
سلام. یه مدتیه نیستی حسین جان. امیدوارم خوش باشی هرجا که هستی
سرم شلوغ بوده داداش
ممنون که جویای احوال ما هم میشی
سالم و سلامتم
خیالت تخت
سلام
.
علیکم السلام