توی این 2 ماهی که مال خودمم به این نتیجه رسیدم که برای زندگی کردن 24 ساعت برای 1 روز خیلی کمه.کارهایی که دارم انجام میدم تموم نا شدنی به نظر میرسن و لذت بخش.به قول خودم مثل این می مونه که شنا بلد نیستم و افتادم توی 1 استخری که نمیدونم عمقش چقدره!دوست دارم توش خفه بشم.
و به قول اون آقا مو فرفریه که توی دهکده کتاب بود مثل این می مونه که با 1 شکم گرسنه وارد رستورانی شدم که همه جور غذایی توش پیدا میشه.مگه سیر میشه آدم؟
حس میکنم در اوج دوران فرهیختگی خودم دارم به سر میبرم.احتمالا وقتی پیر بشم به این روزها با افتخار نگاه خواهم کرد
خوشحالم که هستم
منم از نظر علمی در فرهیختگی کامل هستم!اسمم هم تازگیا گذاشتم انتگرال گیر مختلط
خوشحال شدم....
انتگرال گیری اگه توی مختصات کروی باشه که فرهیخته تره تا مختلط!