سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

روزگاران

 

گفت : انشا الله به هم میرسید 

گفتم : ما به هم رسیدیم.منتظریم تا بقیه به ما برسن!  

 

 رفته ایم.تا آن بالا بالاها که معلوم نیست کجاست.اما میدانیم که جایی ست در همین دنیای خودمان.ما خیلی ساده پرواز کرده ایم.شوق داشته ایم و اراده.حتی نمیدانستیم بالی هم برای پرواز لازم است.نقطه ای شده ایم در این آسمان.مثل نقطه ای که پایان همین جمله ها خواهم گذاشت.فقط رنجش این است که باید یک روز بیاییم این پایین،کنار دست همین آدمهایی که از آنها دور شده ایم تا "نشان" بدهیم که به هم رسیده ایم.گاهی مجبورم در برابر این قوانین نا نوشته ای که مجبورمان خواهند کرد تا زمینی باشیم راهی جز سکوت ندارم.آرام می نشینم کنارت و تو خوب می دانی که چه غم بزرگی در دلم سنگینی میکند.خوب میدانی از این زنجیرهایی که نیستند،بر دستانم چه زخمی هایی نقش بسته است.رنج می بریم از دیگران.دیگرانی که امروز نیستند و فرداهایی نه چندان دور باید کنارشان بنشینیم و لبخند بزنیم بر چهره های مکدرشان تا بفهمند که رسیده ایم،به هم رسیده ایم. 

اما من نمی نشینم.توانم را برای دوباره پریدن _ با تو _ به آنها که از این بالا کوچکند و حقیر،نشان خواهم داد و آرام در گوششان نجوا خواهم کرد : آنجا که ما به هم رسیده ایم جایی فراز این بودن های شماست . . .

نظرات 2 + ارسال نظر
وحید دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ب.ظ http://pichayam.blogsky.com

سلام باران . گفتم باران ،چون عشق می کنم می بینم که بلدی عاشقی کنی . بلدی بخندی به اونایی که از عشق فقط خوندن ریتمیک " علاقه شدیدی قلبی " را بلدن .

سلام باران!
گفتم باران چون عشق میکنم که می فهمی چی میگم!

هاله چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:52 ب.ظ

ههههه!
خسته نباشین ... تازه نفسین دیگه...
خوبه .. اون بالا هاااا خوش بگذره

تازه نفسیم؟؟؟
صدق نمیکنه!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد