سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سنگ نگاره های یک روستایی پست مدرن

برای ماندن زاده شده ام اما رفتنی ام

سربازی 7


ساعت سه بعد از نیمه شب که میشود،در بیست و پنج کیلومتری اراک،جایی که از شهر فقط یک هاله ی نور معلوم است،مهمترین اتفاق دژبانی،میشود هرزگی یک قوطی فلزی نوشابه که باد رهایش نمیکند.یا نگاه های کنجکاو یک خرگوش را دنبال میکنم که بدون برگه ی خروج،سرش را بالا میگیرد و از در پادگان خارج می شود.گاهی هم اگر شانس داشته باشم،از آن دورها لباس روشن سربازی را خواهم دید که با خستگی پوتینش را روی زمین میکشاند. با هزار ترس وارد اتاقک دژبانی می شود و نمیداند که سوال پرسیدنم نه از برای گیر دادن و اذیت کردن،که از برای دلی ست که لک زده برای چند جمله ی ساده.هر روز طلوع را می بینم،حتی روزهایی که تعطیل رسمی است.ماه را هم از طلوع تا غروب مشایعت میکنم.دیشب یک شهاب سنگ را هم دیدم.بچه های انجمن نجوم اگر میدانستند من کجا خدمت میکنم،حتم دارم که می آمدند و حافظه ی تصویری ام را کپی میکردند روی ذهن خودشان،بس که اینجا ستاره باران است شبهایش.وقتی پشت میزم می نشینم،سرم را اگر بچسبانم به روی میز،ستاره ی قطبی دقیقا از پنجره ی روبرویم،شیشه ی سمت راستی پیداست.بقیه ستاره ها هم اینور و آنور سرجای خودشان قر میخورند.

این فقط من هستم که ثابت نشسته ام تا سرویس ساعت شش صبح سربازها از راه برسد و مطمئن شوم یک روز دیگر شروع شده.

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:09 ب.ظ

رفتی نشستی پشت میز به بچه های مردم گیر میدی بعد میگی دلت لک زده برای یه کلوم حرف!
نکن اقا،نکن!
.
.
اینجا هاله هست،ستاره نیست.یکیشو میزنی به نام من؟
از اون درشتای پر نورشوهااا.

نه به جان خودم گیر نمیدم.یعنی گیر میدم ولی اذیت نمیکنم.زیر سیبیلی رد میکنیم میرن.باور کن نود درصد پادگان گوشی دارن!سیگار که دیگه حرفشو نزن.همه دارن.حتی اونایی که نمیکشن!

به قول یه بزرگواری:تو خودت قند و نباتی٬شکلاتی آبنباتی
آره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد