ماجراهای خدمت پایان ناپذیرند:
به جای پست دادن دارم میرم ارومیه . مسابقات فوتسال قهرمانی نیروی زمینی سپاه . هشت نفر از کادر رسمی و دو نفر هم سربازیم . من به عنوان دروازه بان تیم انتخاب شدم . بعد از چهار سال دوباره دروازبان یه تیم شدم . این دو سه روزه که داریم میریم تمرین و استخر و بخور و بخواب . بعدشم که یک هفته عشق و حال و صفا . با این موجودات اگر بلد باشی چه جوری تا کنی زندگی میکنی! با ۱۲ تا سرهنگ و سرگرد میریزیم توی زمین و بگو بخند راه میندازیم و بعشم میریم جکوزی .
فقط حیرون این همه امکانات موندم که زیر دست اینهاست و نمیتونن بازدهی لازم بگیرن . . .
salamo dorode faravan.omidvaram oromiye behet khosh begzare,dar zemn man khodamo ghayem nakardam.in shomayi k maro zire khalvar ha khatereye jadid gomemon nemodi jenabe aghaye sadeghi
!!!!!!!!!!!!!!
omidvaram k bazande nabashi
bedrod
حاجی باختیم
واقعا این خاطرات سربازیت رو اعصابه منه هااااا!
یعنی چی؟ چرا سخت نمیگیرن بهتون!
میرین فوتسال و عشق و حال؟
سخت که میگیرن
ولی قرار نیست که منم سخت بگیرم
همیشه یک راه فرار وجود داره
این یکیش بود
برنامه های بلندپروازانه ای پیش رومه
خدا به خیر کنه
چرا این سربازی شماره اش خارجکی نیس؟؟؟
والا چه عرض کنم؟؟؟
تشکر از اینهمه دقت
eshkal nadare to k vase bordo bakht narafte bodi
rafte bodi k chand rozi az in mohit dor bashiyo keyf koni pas behesh fkr nakon
من نمیدونم این چه کاریه که بیای وبلاگ یه نفر و خودتو معرفی نکنی تا مثلا خودتو مرموز نشون بدی
خب اگه رفیقی مثل رفیق بیا جلو
تو دومین نفری که اینجوری هستی
تکلیف مارو معلوم کنید
اینجوریه دیگه
آدم که زیادی بهش خوش بگذره یاد قدیمو نمیکنه
اون ایام خیلی دور
اوموقع هایی که کسایی به اسم دوست کنارشون بود..
روز و روزگارت خوش..
خب حتما همینجوریه دیگه
سلام
حتما اینم یه نوع سربازیه دیگه . اما مراقب باش از این خاطرات جلوی بچه های نیروی انتظامی نگی هااااااااااااااااااااا
تا چشت در آد
کی اشکاتو پاک میکنه وقتی تو پادگانی
دست تو موهات کی میکشه وقتی مو نداری
...
به سلامتی هر چی سربازه
منور فرمودید جناب سروان(هم تختی سابق)
انشا الله که همیشه سلامت باشی
جان منی با این شعرت
یعنی اگه همه چی یادم بره هر وقت اینو بخونی یادت میفتم
سلام
با این خاطزات دوران سربازیت منو بردی تو سالهای 77-78 هییییی یادش به خیر آموزسی آباده-خدمت قم لشگر17 منم خدمتم کویت بود مسوول دفتر یه حاج آقا بودمو صفا نه حضور غیابی نه صبحگاه مشترکی ولی خداییش خئمت بهم کمک کرد که بیشتر به برخی مسایل فکر کنم.
شادکام باشی