سیب ها را از باغ خان دایی چیدیم و با مادرم مربایشان کردیم.حالا صبح هایی که از پادگان برمیگردم سر راهم دو عدد نان بربری هم میخرم و با آن کره ی محلی که عمه جانم درست کرده به عنوان یک "صبحانه ی فامیل مشترک" به بدن میزنم!جای همه تان سر سفره صبحانه ام خالی . . .
سلام چه وبلاگ پر از خاطره از زیبایی قالبتونم خیلی خوشم اومد افرین به انتخابتون
اگه با تبادل لینک موافقید لینکم کنید و به وبلاگم سری بزنید و بگید لینکتون کنم
سر بلند باشید
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خوبتر از خود صبحانه،خوردن آن به همراه مادر است.خدا برایت حفظش کند و سایه اش همیشه بر سرت مستدام.قدر این روزها را بدان.روزهایی که سرشار از سادگیست.
سلام دوست من.
چه صبحانه لذت بخشی. ما هم دعوت کن بیایم و لذت ببریم از این لحظات خوب.
آره بچه بوشهرم. البته یک اما هم داره. چطور مگه؟
خداوندا رفیقم را تو یاری کن
پناهش باش و درحقش توکاری کن
الهی هرچه میخواهد نصیبش
کن ، خدایا بر لبش لبخند جاری کن
سلاممم....
به به.....صبحانه سالم....
حتما هر صبح کل خانواده رو یاد میکنی...
میگم برنامه صبحانه هم خوبه هاااااااااااااا