نگاه کن ، پرندگان زمستانی ، چگونه در دل من خود را گرم
می کنند
و ماه نیمه ، در طراوت روحم ، نیم دیگر خود را می جوید
ببین چگونه تو را دوست دارم
که آفتاب یخ زده در رگ هایم می خزد
و در حرارت خونم پناهی می جوید .
دوستت دارم
اقیانوس ها
کنار جوی خانه تو زانو می زنند
و رد قدم های تو را می بویند
توفان ها
به کناری می ایستند
تا نسیم بلورینت بگذرد
تاریکی ها کنار خانه تو جمع می شوند
تا طرح مردمکان تو را بگیرند .
دستی که تو را خلق کرده بود
تبعید شده از بهشت
چشمی گریزت را دید و سخنی نگفت
تبعید شده از بهشت
تو راز بهشت را
با خنده های درخشانت فاش کرده یی .
ای طعمه زندگی !
بال ستاره های گمشده !
تمشک غزل !
طراوت شادمانی !
بگذار
بال در بال آفتاب غرق شده در افق
به سوی تو پارو کشم
بگذار
با ستاره های زغال شده بر دو پاره آسمان بنویسم
خون تباه شده در گلوی پلنگی زخمی بودم من
که دام تو درمانم کرد .
دهانت
آشیانه شادمانی است
گلویت
خفیه گاه پرنده رنگین کمانی که از کف شیطان گریخت
چشمت
دو سوره از یاد رفته بود
که بر سر راهم یافتم
دکمه های پیرهنت
خرده ریز ستاره هایی است
که به دیدار تو از نرده آسمان خم شدند
و در کف من افتادند .
ای ماهی یونس !
جرقه بی انتها !
تو را
ساعت سازی کور با من آشنا کرد
که راز زمان را نمی دید
و بال های تو را دیدم من
که در آسمان ها می جنبید
و انتظار شانه های مرا می کشید
بال نقره یی از صدف
که در اقیانوس تشنه جاودانگی غرقم کرد .
غزال کرم پوشم که نهنگ بیابانی را صید کرده یی !
تلالو جادو !
حلاوت صبح ستاره شسته !
خدایت بودم
و تو را آفریدم
تا سجده کنم در کنارت .
روزهای اول یک جانماز ساده ی سبز رنگ به همه ی سربازها دادند.تا روزی که نماز خواندن را دوباره شروع کردم و نگاهم به نوشته ی روی جانماز افتاد :
هدیه از گردان تخریب
نشانه ها را که پیش هم می گذارم راهم روشن تر می شود.حالا تخریب میکنم گذشته ای را که در آن چیزی نساخته ام!
سیب ها را از باغ خان دایی چیدیم و با مادرم مربایشان کردیم.حالا صبح هایی که از پادگان برمیگردم سر راهم دو عدد نان بربری هم میخرم و با آن کره ی محلی که عمه جانم درست کرده به عنوان یک "صبحانه ی فامیل مشترک" به بدن میزنم!جای همه تان سر سفره صبحانه ام خالی . . .
حسادت غالبا معلول دیدن و به دست نیاوردن است. اما گاهی حسادت میورزی به آنهایی که می بینند آنچه را که تو به دست آورده ای و از دیدنش محرومی . . . . . . بعضی ها اینگونه اند!
چشمم نمیرسد به چیدن لبخند های تو
تنگ است این دل و چشمم
در صید حسرت این روزهای بی تو است
صبرم بریده و این بی شمار کس
در خانه ی شما
با بی خیالی تمام
در حال رفت و آمدند
گاهی چه بی تفاوتند
آنها که در حضور تو
چشمان خویش را تذکر نمیدهند!
حس حسادت و سوسوی یک سراب
دیدن به قدر یک لحظه و
بعدش فرار
شب کوری و ندیدن ماه و "فرهنگ انتظار"
در انتها
جمعش
شعری برای دل خوشی چشمی حسود می شود
آیات 37 و 38 سوره نور
رِجَالٌ
لَّا تُلْهِیهِمْ تجَِرَةٌ وَ لَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقَامِ
الصَّلَوةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَوةِ یخََافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ
الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصَرُ
پاکمردانى که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و دادن زکات غافل نگرداند و از روزى که دل و دیدهها در آن روز حیران و مضطرب است ترسان و هراسانند.
لِیَجْزِیهَُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ وَ یَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیرِْ حِسَابٍ
به پاداش اخلاص و خوف از خدا بر آنها ثوابى عطا نماید تا خدا در مقابل بهترین اعمال ایشان جزا و ثواب کامل عطا فرماید و از فضل و احسان خویش بر آنها بیفزاید، و خدا هر که را خواهد روزى بی حساب ببخشد.
یادگاری از سیزدهم رمضان